کد مطلب:125561 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

صاحب نام حسن
مطلع الانوار اینك صفحه ی گلزار شد

صفحه ی گلزار اینك مطلع الانوار شد



جلوه ی دلدار ظاهر از در و دیوار شد

از در و دیوار ظاهر جلوه ی دلدار شد



قم الا یا ایها الساقی ادركأسا لنا [1]

باغ بیت المقدس و در آن ز رهبانان غریو



و اندر آن هدهد چو داود آمده سالار نیو [2] .



مرحبا بلقیس من! ای در سبای جان، خدیو

رخ سلیمان گونه، آصف لعل خاتم، زلف دیو



بر سلیمان كرده یی غالب چرا اهریمنا؟

ای بدخشی لب، یمانی رخ، صفاهانی كمال



كشمری قد، خلخی [3] رخسار، خلاری [4] جمال



هم ز رومت روی و از شامت خط و از زنگ خال

ماه نخشب را قرین، بتخانه ی چین را همال



فتنه ی ری، آفت اهواز و، شور ارمنا [5]

ای رخت مستحسن اخلاق و مطبوع سلق [6]



صانك الله یا حبیبی من شراب الحب دق [7] .



بركشید از مشرق خم آفتاب می تتق [8]

پیش از آن در ساغرم می كن كه، خورشید از افق





[ صفحه 148]





همچو خون آلوده دزدی سركشد از مكمنا [9]

دام صیاد قضا هر دم چو روباه محیل



كرده نخجیر و به گور آورده ببران، ایل ایل



گر همه شیرم، چو از گرگ اجل گردم ذلیل

خیز و از خون گوزنم ریز اندر پای پیل



ای دو آهویت پلنگ انداز و ضیغم افكنا

ای سهی سرو من! ای سرو سهی از تو خجل



ماه تبت، شاه چین، شمع ختن، شور چگل!



آفت یك ملك جان و فتنه ی یك شهر دل

روی و مویت هادی بعضی و بعضی را مضل [10] .



دلبرا سنگین دلا نسرین برا، سیمین تنا!

مر مرا بر تیر محنت گر هدف گردید تن



نیست باك از كثرت اندوه و انبوه محن



تا شدم مداح بر ماه زمان، شاه زمن

مالك خوی حسینی، صاحب نام حسن



سبط اكبر، زاده ی حیدر، ولی ذوالمنا

اولین مخلوق داور، خلق را دوم امام



شد سه روح و چار ركن و پنج حس راز و قوام [11] .



شش جهت با هشت خلد و نه فلك را زو نظام

حیدر و زهرا نگشتند ار كه او را باب و مام



چار ام و هفت اب عنین بد و استرونا [12]

ای همایون قبله ی ارباب دانش روی تو



كعبه ی جان همچو محراب دعا، ابروی تو



سالكان را شد ز هر سو روی دلها سوی تو

مقصد از سعی صفا و مروه حج كوی تو



هم جنابت ملجأ و، هم آستانت مأمنا

ای خداوندیت چون ذات خداوندی عیان



حضرتت كهف الامانی درگهت دارالامان



جل شأنه، داور جانی و، دارای جهان

جز ثنای كبریائی در ثنایت هر زبان



گر زبان چرخ بد، گشت اقطع و شد الكنا

ای جنابت برتر از عرش برین در عز و جاه



هر دو عالم در یك انسانی عیان! جل علاه!



نور گیر از درگهت چرخ و فلك، خورشید و ماه

پیش چشم بخششت بر سایلان بیگاه و گاه





[ صفحه 149]





چرخ، خرواری علف، انجم چو مشتی ارزنا!

آه كز دون همتی كردند چون امت نفاق



كید دشمن سوی شامت برد از ملك عراق



نقض بیعت كرد بدر طالعت را در محاق

بردن سجاده ات افكند بر جان احتراق



كرد آخر آسمان ظلمی كه نتوان گفتنا

پادشاها! این چه طغیان بود كز كین، لشكرت



تاختند اندر برت، دراعه [13] بردند از برت



كافری از خنجری بشكافت ران اطهرت

آه از آن نوك عصا كآمد به پای انورت



داد از آن زهر جفا كآذر فكندت بر تنا

سوی اقلیم فنا زین ماجرا، هستی گریخت



سوده ی الماس، تار هستیت را چون گسیخت



پاره گردیدت جگر، واحسرتا در تشت ریخت

خاك غم زینب ز غربال الم بر فرق بیخت



یوسف آل عبا را گشت مسكن، محزنا [14]

شد تهی یا مجتبی جسمت ز جان، روحت ز تن



تیر باران بلا را شد تن پاكت مجن [15] .



كس ندیده كشته یی را، تیر بارد بر كفن!

دیده، خون مردان عالم راست كز جور دو زن



گشت خاكت مسكن و شد در بقیعت مدفنا

شد حسینت بی برادر، قاسمت آمد یتیم



آه از آن لعل مكدر، آه از آن در یتیم



من چه دانم ماجرا، انت السمیع، انت العلیم

بر تو مداح است «یحیی» یا كریم ابن الكریم



در جزا خواهد همی اندر جوارت مسكنا



[ صفحه 150]






[1] اي ساقي بپاي خيز و ساغر مي را براي ما به گردش درآور.

[2] نيو: جوان، دلير، پهلوان.

[3] خلخ: نام شهري است در تركستان كه مردمش به زيبايي رخسار معروفند.

[4] خلاري: از توابع شيراز كه باده ي آن معروف است.

[5] ارمن: جايي در آذربايجان و نيز موطن شيرين.

[6] سلق: سرشت و نهاد.

[7] خدايت نگهبان و حافظ باد اي دوست من، از باده ي محبت بخش.

[8] تتق: سراپرده، خيمه، خرگاه، چادر بزرگ.

[9] مكمن: پناه گاه.

[10] مضل: گمراه كننده.

[11] سه روح، «جمادي، نباتي، حيواني» چهار ركن «آب و باد و خاك و آتش» پنج حس، «حواس پنجگانه».

[12] چار ام و هفت باب و عنين و استرون: به ترتيب، عناصر اربعه، هفت سياره، نامرد، نازا و عقيم.

[13] دراعه: جامه و لباس.

[14] محزن: محل حزن و اندوه.

[15] مجن: سپر.